قطرات اشک ...
وقتی هوای دلم ابری میشه .اشک چشامو پرمیکنه و آروم آروم روی گونه هام روانه میشه اینجاست که احساس میکنم چقدر تنهام... که چرا کسیو ندارم که آغوشش به روم باز باشه و منو بغلم کنه و ارومم کنه.؟..اینجاست که از تنهایی صدام درمیاد و بارون چشمام بیشترو بیشتر میشه ...
وجودم دیگه حسی نداره...چشمام دیگه سوی برای دیدن نداره...ضربان قلبم هر بار آروم تر از بار قبل به در سینم میکوبه...چرا همیشه تلخ ترین روزها رو کسی واست می سازه که قشنگترین لحظات رو باهاش داشتی...؟روز به روز دارم پیرتر و افسرده تر میشم .خدایا سرنوشت من چیه؟
خدایا کمک کن...
+ نوشته شده در ساعت 20:46 توسط نازنین
|